I'm tired of everything

حال و حوصله ی نوشتن ندارم. حال و حوصله ی سیاست رو ندارم. از اجنماع بدم میاد. از بحث کردن, انتقاد کردن خسته ام. اینجا یه مدتی خاک می خوره تا من دوباره حس و حالم برگرده...

این پایان, نامه نخواهد بود!

این هم قراره از اون پست های بلند باشه! اگر تا آخرش بخونید که خیلی خوشحالم می کنید!

حوادث بعد از انتخابات 88 برای یه عده مثل یه سرگرمی بود! یه تنوع توی زندگی روزمره شون! این یه عده یه مدت سرشون با نماشای تظاهرات مردم گرم شد و خواسته های مردم شد موضوع بحث های بی محتواشون. عده ی زیادی بودن که تو خونه هاشون نشستن و از خارج میدون نظاره گر این اتفاقات شدن. بعضی ها بعضی ها چهارتا بد و بیراه به حکومت اسلامی گفتن و بعضی دیگر هم چهارتا بار سبزکها کردن که "کار و کاسبی شون رو کساد کردن!" و "آرامش رو از شهر گرفتن!". که البته حرف این بعضی های دوم پشیزی هم ارزش نداره.

حوادث بعد از انتخابات واسه خیلی ها سرگرمی بود! مثلا مادر قوری عزیز بنده! مادر قوری من توی بعضی های اول جا میگیره! هرچی رو که تو سال 88 گذشت رو دنبال می کرد! براش جالب بود! مثل خیلی های دیگه حیرت زده و کنجکاو بود! حتی توی یکی از اون شبایی که توی خیابونای تهران آشوب شده بود, همه جا گله به گله آتیش بود و سنگ و تابلو های شکسته و... و نیروهای امنیتی برای امنیت مردم! در خیابان حضور یافته بودن, نتونست بر کنجکاوری خودش مسلط بشه و پیشنهاد کرد بریم تو شهر "یه گشتی بزنیم"! انگار می خواست بره پیک نیک! و فقط مادر قوری من اینطور نبود! مطمئنم شما هم اگر یه نگاه به اطرافتون بندازید از این مادرقوری ها زیاد پیدا می کنید! گروهی دیگه هم میشن مثل پدرقوری!پدر قوری هم نظاره گر این جریانات بود اما زیاد با این سبزک ها حال نمی کرد راستش! سبزها خیلی زود آرامش پدر قوری رو به هم زدن و حوصله اش رو سر بردن! پدرقوری آرامش می خواست! می خواست به کار و بارش برسه! اصلا این سوسول بازی ها واسه پدر قوری معنی نداشت!(باز هم یه سرچ به مغزتون بدید! چقدر از این پدر قوری ها می شناسیم؟)

بله این دو دسته که ازشون براتون گفتم فقط شامل پدر و مادر قوری عزیز من نمیشن! قربونشون نرم اونقدر زیاد هستن که مارو به باد فنا بدن!

اما من الان کاری با این دو دسته از آدم ها ندارم... بذارید از دسته ی سومی براتون بگم که از مردم بودن! اما با مردم نبودن! همه چیز رو دیدن و فهمیدن اما کتمان کردن! روی واقعیت رو با پرده ی سیاهی پوشوندن!سبزها رو سیاه کردن و حق رو ناحق! واقعیت رو با مداد سیاه خط خطی کردن و این طرح طشت رو به مردن نشون دادن و گفتن:" ببینید! واقعیت اینه! راستگو ماییم! حق اینجاست!"

این دسته از آدمهارو هم ما خوب می شناسیم! باهاشون زندگی کردیم و هنوزم داریم می کنیم! این آدم ها حقوق هم وطناشون رو آشغال هم حساب نکردن و رفتن به اون راهی که منافعشون تامین می شد. بیایید از خران مملکت چشم پوشی کنیم! این آدما هیچ خری نیستن! اما دارن خربازی درمیارن مردم هم گوشاشون دراز! فکر کردن با دلقک بازی های اینا ما خر میشیم!

این همه فک زدم تا برسیم به فیلم پایان نامه! نه اینکه حالا خیلی فیلم مهمی باشه یا برای من اهمیتی داشته باشه...فقط به دو دلیل ازش می نویسم. یکی اینکه از وجود چنین آدمای خودفروشی خونم به جوش میاد دوم اینکه این تبلیغ حال به هم زنش رو میبینم حالم بد میشه راستش. اینجا مینویسم حالم بهتر میشه! حالم از چی بد میشه؟ از این همه تظاهر! تظاهر به دموکراسی و آزادی بیان!از این همه دروغ! از این همه راست رو دروغ کردن ها! از این همه عوام فریبی ها! از این همه توهین! آخه مگه مردم کورن؟ مگه ماها حیوانات سم دار گوش دراز هستیم دور از جونمون؟ حالم بد میشه...حالم بد میشه از خودفروشی جوانان این خاک که اسم خودشون رو گذاشتن هنرمند! وازه ی هنرمند قداست داره! لایق هر کسی نیست! من وازه ی خودفروش رو برای این آدم ها مناسب تر می دونم. و متاسفم از اینکه در اینجا هنرمندان واقعی به کناری گذاشته شدن و به خودفروش هایی چون کلاهداری اجازه ی دلقک بازی داده میشه. متاسفم از اینکه اینجا ختی هنر هم ارج و قربش رو از دست داده. متاسفم برای جوون هایی که به جای امید آینده ی این خاک بودن شدن بلای جونش. یک طرفدار سینه چاک هنرمند خودفروش جناب آقای کمیلی بعد از کامنتی که من تو وبش گذاشتم اومد وسعی کرد این قضیه رو اینطور توجیه کنه: اونا تهدید شده بودن! اونا تحت فشار بودن!

و جواب من: آه تحت تاثیر قرار گرفتم مادرش بمیره نبینه پسرش تهدید میشه. ... آسمون سوراخ شده کمیلی افتاده تو ایران فقط اون تحت فشار بوده! بله من حق رو به اونا میدم خانوم طرفدار! مطمئنا کمیلی و افشاری و سایر سوسول ها کارشون درست بوده من اشتباه کردم!

توی فیلم کمال الملک وقتی تدین به کمال المک اصرار می کنه که تصویر رضا شاه رو بکشه و استاد ممانعت می کنه, تدین تهدیدش می کنه: تبعید...حبس...اعدام! استاد اینا رو امتیازی برای هنرمند توصیف میکنه و میگه: من آشنای مردمم! مردمی که برای نقاش باشی خودشون حکایت ها ساختن. اختیار با من نیست که بگویم بله! برای اخذ این تصمیم شما باید تک تک محبان منو حاضر کنید!

این خودفروش ها پیش از فروختن شرافتشون از کی اجازه گرفتن؟

البته این یه مثال کاملا بی ربطه می دونم. این تازه به دوران رسیده ها کجا کمال الملک کجا. همینجوری گفتم جهت اطلاع!

مجهولات گنگ!

آقای x و خانم y توی شهر زندگی می کنن! آقای x و خانم y از همه جور امکانات رفاهی برخوردارن! آقای x و خانم y به همه جور رسانه و وسیله ی ارتباطی دسترسی دارن!آقای X و خانم y تحصیل کرده ان! آقای x و خانم y ادعای روشنفکری و بینش عمیق و فهم بالا دارن! آقای x و خانم y توی این شهر زندگی می کنن اما... اما هنوز نمی دونن توی تاریکی های این شهر چی میگذره! پس دیگه چه انتظاری از یه روستایی بی سواد که در یک منطقه ی محروم از هرگونه وسیله ی ارتباطی زندگی می کنه میره؟ آقای x و خانم y ها رو آگاه کنیم باید کلاهمون رو 70 تا آسمون بندازیم بالا! اونای دیگه پیشکش!

پ.ن: آقای x و خانم y ساختگی نیستن! وجود خارجی دارن!

از اینور و اونور...

ای جااااااااانمممممم! چقدر دلم واسه نوشتن تو این خونه ی قشنگ و گرم و نرم و باحال  و شیک و لوکس و خواستنی تنگ شده بود! اما چی کار کنم که هم سرم شولوغه هم کلا به یک حساسیتی دچار شدیم که میایم تو وب... اما راهمون رو کج می کنیم میریم تو فیس بوک! الهی بمیرم واسه وبلاگم یه بند انگشت خاک روش نشسته!

عیبی نداره حالا اومدم گردگیری کنم! بلههههههههه!

چند روز پیش یه نفر یه چیزی بهم گفت برام خیلی جالب بود. کلی توی دلم خندیدم و گریه کردم. با مامان بزرگم صحبت می کردم بهم گفت: "داروگ جان!"  گفتم:"جون داروگ؟"  گفت:" باید یه کاری برام بکنی مامانی!"  گفتم" چی کار؟" گفت: "مامانی  معنی آیات و عبارات نماز رو برام بنویس رو کاغذ...تمیز و خوش خط و درشت که من وقتی نماز می خونم این کاغذ رو بذارم جلوم! معنی هاشو دوست دارم بدونم!"  راستش مامانی بزرگوارم این رو که گفت من چند ثانیه ای قدرت تکلمم رو از دست دادم! وقتی مامانی دوباره پرسید "این کارو می کنی؟" به خودم اومدم و گفتم اره مامانی برات می نویسم!

مامان بزرگ من پنجاه و خرده ای سن داره! از سن پونزده شونزده سالگی هم به طور مرتب نماز می خوند! اون هم نمازی که تو فامیل به نماز جعفر طیار معروفه! اون هم با لهجه ی عربی!  اما معنی چیزایی رو که تو نماز میگه نمیدونه! البته من می دونستم که خیلی ها معنی این جملاتی رو که به زبون اعراب می گن نمی فهمن اما خب شنیدن کی بود مانند دیدن؟ جالب اینجاستکه بارها هم منو امر به معروف کرده که" مامانی! نمازتو بخون!"  آخه یکی نیست بگه: مامانی!

1.      دین یه چیز کاملا شخصیه! 2. راه برقراری ارتباط با خدا برای هر فرد متفاوته! 3. شمایی که حتی معنی حمد و قل هوالله رو نمی دونی از نماز خوندنت چی می فهمی یا مثلا چه آرامشی نصیبت میشه که من رو هم امر به معروف می کنی که نماز بخون؟؟؟

بله امر به معروف! خالا بذارین براتون قدری از امر به معروف بگم! اندر امر پسندیده ی امر به معروف! کی می گه ملت ما امر به معروف و نهی از منکر نمی کنن؟ ماشااالله هزار واشاالله قربونشون نرم ملت ما به سوراخ جیب همدیگه هم کار دارن!

سوار اتوبوس شده بودم برحسب تصادف از این مرز مزخرفی که بین قسمت زنونه و مردونه می کشن رد شدم! خدا منو ببخشه رفتم تو قسمت اقایون ایستادم! آقا این اتوبوس پر شد و پر شد و ملت اومدن جای من بدبخت رو که کلا به پهنای یه تیر چراغ براق هم رو گرفتن و ما رو هول دادن میون یه فوج آقا! چی رو می خواستم براتون بگم؟ آها! امر به معروف! نهی از منکر! حاج آقا روی صندلیش نشسته بود و واسه من عشوه میومد! ابروهای کمندش رو پیچ و تاب می داد و لباشو غنچه می کرد! با روبه روییش حرف می زد و مثلا به در می گفت دیوار بشنوه!

_ دیگه شرم و حیا کجا بود آقا تو این زمونه... دیگه این دختر پسرا شرم نمیدونن چیه که. روشون تو روی ماها باز شده پررو شدن محرم و نامحرم دیگه نمیشناسن...

قدری هم در باب این لباس های جلفی که جوونا می پوشن (مانتوی بنفش منو می فرمودن!) و کمی هم در باب "این ادا اطواراشون" گفت!(احتمالا منظورش به یک لنگه هندزفری تو گوش من بود!) خلاصه گفت و گفت و گفت و در حین گفتنش من رو هم از شراب چشمان شهلایش مست کرد طوری که می خواستم واقعا شرم و حیا رو قورت بدم و هرچی رو که شایسته اش بود بارش کنم که خدا رو شکر کظم غیظ نمودیم و خفه خون گرفتیم (طبق معمول!) که جواب ابلهان خاموشی است! فقط توی دلم از خدا خواستم بهش کمی فهم  و شعور بده ! آخه بی شعور جون اگه این ملت بافرهنگ ما خودشون رو به زور نمی چپوندن داخل اتوبوس من بیچاره هم مجبور نبودم توی جمع گرم و خواستنی شماها بیام!ایشششششششششش! البته حق هم دارن ها! بس که سیستم حمل و نقل توی شهر ما که به تازگی خیر سرش استان هم شده خوب عمل می کنه... ای بابا! ماها که ادعای فرهنگ دانی! می کنیم یه اتوبوس مال محلمون رو که می بینیم نمی دونیم تو دهنمون بذاریم یا دماغمون! نسل قبل ما که جای خود دارن! این هم سخنی بود اندر مزیت های استان شدن دهات کوره! براتون بگم اندر فواید داشتن اینترنت پرسرعت در ایران! یک اینترنت پرسرعتی داریم که... ای بابا! یه ایمیل می خوای بدی باید یه شب تا صبح صبر کنی تا ارسال بشه آخه آدم به کی بگه دردشووووو...! یک صفخه می خواد لود بشه صد بار پیغام میده ترای اگین! ا آخه چند بار ترای کینیم تا شما منت بذاری بر سرما افتخار بدی و لود بشی؟ پرسرعتی خیر سرت؟ خیر سرت! ایششششش! بیا اینم شد آپ ما تازه بازم دارم براتون بگما!حوصله نداری نخون چون بازم می خوام نق بزنم! براتون بگم اندر فواید داشتن شبکه ی قرآن! ما بی کار که میشیم می شینیم سخنرانی های این شیوخ محترم رو گوش میدیم! کلی هم چیز یاد می گیریم! به خدا! مثلا یاد گرفتیم اگه می خوایم بلای آسمانی به سرمون نیاد باید عفیف و متین و پاکدامن باشیم! ما خانوما باید اینطوری باشیما! آقایون راحت باشن چون نزول بلا همش زیر سر ماست من همینجا به نمایندگی از همه ی خانوما اعتراف می کنم! راستشو بخواین این بلای شگفت انگیزی هم که 6 ساله خراب شده رو سر ما و محققان هنوز نتونستن ماهیتش رو تشخیص بدن... بله! اون هم زیر سر ماست! (یعنی این همه رو را من نمیدانم از کجا آوردن! یه بار برگشتن این مزخرفات رو گفتن همه ی ملت به سخره گرفتنشون کافی نبود سخت روی حرفشون پافشاری می کنن! حاج آقا نمیدونم چی چی این سخرانی رو همین چند روز پیش ایراد می کردن!) . براتون بگم اندر فواید داشتن شبکه ی خبر! یه لحظه تصور کنید شبکه ی بی بی سی بیاد توی یه بخش هایی  انجیل بخونه و جملات انجیل رو معنی کنه! یا یه کشیش بیاد موعظه کنه! خیلی خوب و جالب و نایس میشه نه؟ شبکه ی خبر ماهم گاهی از این کارای جالب می کنه! خودم دیدم! به خدا! خیلی هم ایده ی جالبیه اتفاقا! کلا اینطوری بهتره ...بهتره هیچی سر جای خودش نباشه. شبکه ی کودک بحث سیاسی راه بندازه و 20:30 پخش کنه... شبکه ی خانواده برنامه کودک بذاره... ما که اینطوری دوست داریم کلی هم  چیز یاد می گیریم از این صداوسیما حالا شما هی برین من و تو نگاه کنین! دور از جونم پارازیت تماشا کنین! روم به دیوار دکتر کپی ببینین! چی چی ان اینا اصلا؟چرت و پرت! ما که شبکه های این اجنبی های صهیونیست مستکبر ... رو نداریم الحمدلله! از پنجره مون دید داره به خونه همسایه! اینه که قدری در جریان این برنامه های بی محتوا هستیم! بلههههههه! بازم بگم؟ نه دیگه بس است انگشتام درد گرفتن اینقد گفتن! اگر شما تا اینجا منو همراهی کردین و حرفامو خوندین من یک تشکر ویزه می کنم ازتون! واقعا تحمل نق نق های من صبر نوح می خواد! لطف کردین! وبلاگ خاک گرفته مون رو نورانی کردین! دستتون درد نکنه! ما هم اگه دیر به دیر سر می زنیم عفو بفرمایید درگیر امتحانات هستیم! خلاصه اینکه ببخشید سرتون رو درد آوردم! من میرم تا سال دیگه انشالله برمیگردم واسه نق نق!